ساریناسارینا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

سارینا اسمان کوچک خانه ام

از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند.... جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند . درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به ...
12 بهمن 1390

عروسي دختر عمه محدثه

٢٣ و 24 ام شهريور عروسي دختر عمه ات بو د و ما هم با ماشين خودمون رفتيم سخت بود اما خوش گذشت ميام برات مطلب ميزارم اما همين مطلب رو فعلا يادگار داشته باش   حتی در بن بست هم راه آسمان باز است .                  دکترشریعتی ...
26 شهريور 1390

دوباره فکر کن

 نگذار کسي يک اولويت در زندگي تو بشه، وقتي تو فقط يک انتخاب در زندگي اوني... يک رابطه بهترين حالتش وقتيه دو طرف در تعادل باشن. هيچوقت شخصيت خودت رو براي کسي تشريح نکن، چون کسي که تو رو دوست داشته باشه بهش نيازي نداره، و کسي که ازت بدش بياد باور نمي کنه. وقتي دائم ميگي گرفتارم، هيچ وقت آزاد نميشي. وقتي دائم ميگي وقت ندارم، بعد هيچوقت زمان پيدا نمي کني. وقتي دائم ميگي فردا انجامش ميدي، اونوقت فرداي تو هيچ وقت نمياد. وقتي صبحا از خواب بيدار ميشيم، ما دوتا انتخاب داريم. برگرديم بخوابيم و رويا ببينيم، يا بيدار شيم و روياهامون رو دنبال کنيم. انتخاب با شماست... ما کسايي که به فکرمون هستن رو به گريه مي اندازيم. ما گريه مي کنيم براي کسايي که به ...
22 شهريور 1390

من کم کم داره يادم مي ره

يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت . پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره. اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن. پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی …… به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من کم کم داره ...
22 مرداد 1390

دندان پنجم

سلام عزيز گلم چندروزيه كه مامان دنباله كارهاي ارشد(فوق ليسانس ) به همين خاط نتونست بيام و مطلب بزارم عزيزم   خانمي 17/5/90 دندون پنجمت هم دراومد     دوستت دارم
19 مرداد 1390

ماه رمضان

استشمام عطر خوشبوی رمضان از پنجره ملکوتی شعبان گوارای وجود پاکتان. **خبر آوردند که پیامبر، همه انسانها را به یک مهمانی بزرگ دعوت نموده است تا در پایان آن به مهمانان نمونه جایزه دهد. ** آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توام. از طرف بهترین دوست تو: خدا (سوره بقره آیه 152) “حلول رمضان مبارک” **شهر الرمضان الذی انزل فیه القرآن (ماه مبارک رمضان دوری از گناه، ما انس با قرآن، ماه ضیافت الله بر شما و خانواده محترمتان گرامی باد. “طاعت و عبادت شما قبول درگاه حق” **کاش که همسایه ما می شدی، مایه آرامش ما می شدی- هر که به دیدار تو نایل شود،یک شبه حلال مسائل شود. “یا مهدی ادرکنی&r...
12 مرداد 1390