ساریناسارینا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

سارینا اسمان کوچک خانه ام

انتظار ظهور

جمعه كه از راه رسید دلم براش پركشید گفتم: آهای خداجون كی می یاد این آقامون؟ مادر گفت: ای دخترم بیا از گل بهترم بیا به باغ نماز بكن تو راز و نیاز تا كه شود او خشنود ظهور كند خیلی زود ...
25 تير 1390

زمان تولد حضرت مهدي (عج)

دیده های حکیمه خاتون در روز تولد امام زمان (عج) مرحوم شیخ صدوق و شیخ طوسی روایت می کنند: حکیمه خاتون می گوید: یک روز به منزل امام حسن عسکری رفته بودم و تا هنگام غروب آفتاب خدمت حضرت بودم، چون خواستم برگردم ایشان به من فرمودند: عمه جان! امشب نزد من بمان در این شب فرزندی متولد می شود که خداوند زمین را به وسیله او با علم و دانش و ایمان و هدایت زنده می کند، پس از آنکه مردم با رواج کفر و گمراهی مرده باشند. عرض کردم: از چه کسی؟ من که در نرجس آثار حمل نمی بینم. حضرت فرمودند: خداوند حمل او را چون حمل مادر موسی محفی قرار داده است. حضرت حکیمه می گوید: آن شب در منزل حضرت ماندم افطار کردم و هنگام استراحت نزدیک حضرت نرجس خوابیدم و چیوسته مر...
23 تير 1390

زبل كنجكاو كوچولوي ...

دخملي تو چقدر بلا و ناناز شدي يادگرفتي وقتي من توي آشپزخونه هستم مياي كف زمين مي‌خوابي و دستات را تا اونجايي كه مي رسه مي‌كني زير كابينت ببيني چيزي پيدا ميشه يانه خيلي بلايي تازه به خاطر جثه بسيار ريزت از پشت مبلها مي ري مي ري تا يه جايي گير كني و صدات درمياد تا بيايم ونجاتت بديم       چند وقته پيش بابايي ميموني و مهد نميارمت ولي بابايي ميگه با اينكه تمام اسباب بازيهاش رو ميريزم جلوش تا بازي كنه ترجيح ميده با اوراق امتحاني دانشجوها بازي كنه نماز خوندنت هم كه عاشقشم  تا من يا بابا رو مي‌بيني سر نماز بدو بدو مياي و مهر رو برميداري و اول يك كم ميخوري بعد هم به حالت سجده سرت رو روي پاها...
23 تير 1390

دوري از سايت و ...

سلام عزيزم  الهي مامان فدات بشه حدود دو سه هفته است نتونستم بيام برات مطلب بذارم به مناسبت تولد حضرت علي (ع)  آقا جون و مامان جون و بابا و دائي مرتضي و تو من با هم رفتيم سفر مشهد مقدس حالا ميام و عكس هاش رو ميذارم خيلي خوش گذشت بعد اسباب كشي داشتيم خيلي سخت بود   بعد به مناسبت تولد يكسالگي ات عزيزم چون اينجا تنهاييم من با دوستام برات يك تولد كوچيك توي پارك بانوان گرفتيم و بهت هديه هاي خيلي خيلي قشنگ دادند دستشون درد نكنه من و بابا هم همراه دختر گلمون شب رفتيم رستوران زيتون و تو كلي با اسباب بازيهاش بازي كردي و خوش گذشت حالا حقوق بگيريم يه هديه خوشگل هم برات انتخاب كرديم ببخشي دير شد درگير خونه و ... شديم نشد....
20 تير 1390

روزمرگي

اين روزها خيلي خيلي شيرين و بازيگوش شدي همه اش گوشي تلفن رو بر ميداري و الكي گوش مي دي يا دنبال بابا براي بيرون رفتن گريه مي كني چند روز كه بابا تور و نگهمي داره و ديگه مهد نمياي دخترم اي كاش مي تونستم بيشتر باهات حرف بزنم روزهاي غريبي برام  توي غربت خيلي سخته ...
6 تير 1390